اگر سري به سازمان اوقاف بزنيد ميتوانيد هزاران مورد وقف را ببينيد كه شايد به ظاهر عجيب بودهاند ولي نشان از نيت خير واقفين دارد. وقف را ميشود چشمهاي هميشه جاري ديد كه ميتواند هزاران سال بماند و خشك نشود اما بعضيها هم هستند كه تلاش ميكنند به وقف خود جنبه عموميتري بدهند تا همه از آن بهره ببرند. يكي از اين بعضيها مرحوم دكتر بهمنخان خسروي است كه موقوفات او در شهرهاي نقده و اروميه هنوز پابرجاست و اكثر آنها براي عموم مردم وقف شده است. سراغ دكتر مسعود خسروي آمديم كه با وجود داغدار بودن از فوت پدر با روي باز پاسخ سؤالاتمان را داد و ما را از كارهاي خير پدرش آگاه كرد.
مسئله وقف در خانواده ما برميگردد به حدود 110سال پيش؛ يعني زماني كه پدربزرگ پدربزرگ من، 4دانگ از يك ده را خريداري و آن را وقف امامحسين(ع) كرد. در آن ده هر خرجي كه در عاشورا و تاسوعا و همچنين ساير مراسم مذهبي ميشده است با احسان پدربزرگ من بوده و خرج مراسم را او تأمين ميكرده است. وقفنامه اين روستا هم هنوز موجود است كه متولي آن پدرم بود، تا يك سالونيم پيش كه پدرم توليت آنجا را به من منتقل كرد و حتي نامهاي هم به اداره اوقاف فرستاد. البته الان هم كارها همه دست اداره اوقاف است ولي چون شرعا بايد واقف بعدي مشخص شود پدرم من را معرفي كرد. غير از اين مسئله، چيزي كه ما از پدرانمان به ارث بردهايم پزشكي است و اينكه از اين طريق ميشود خدمات زيادي به مردم كرد. پدربزرگ من نخستين كسي بود كه در خانواده سراغ طب رفت و حتي خارج از كشور هم تحصيل كرده بود. بد نيست اين را هم اشاره كنم كه جد من از تحصيلكردگان خارج رفته دارالفنون بود و مسائل نظامي را بهصورت آكادميك آنجا آموخت. به هر حال پدر بزرگ من بهخاطر علمطب كه آموخته بود توانست براي روستاي خودشان مفيد واقع شود. پدربزرگم بهخاطر اينكه ميدانست وضع مالي اهالي روستا زياد مناسب نيست بسياري از بيماران را رايگان مداوا ميكرد و بعدها اين قضيه به پدرم هم به ارث رسيد؛ يعني من از خيليها شنيدم و بعد وقتي خودم وارد رشته پزشكي شدم ميديدم كه پدرم بيماران زيادي را بدون گرفتن مزد كارش مداوا ميكند و حتي خيلي مواقع اگر شخص پولي هم نداشت به او پول ميداد. اين قضيه درباره پدربزرگم هست كه تقريبا سال1308 بود كه سياهسرفه و مالاريا در منطقه نقده و روستاهاي اطراف اروميه بسيار فراگير شده بود و او بهخاطر اينكه در روسيه طبابت را آموخته بود به آنجا سفر ميكند و واكسن اين بيماريها را به كشور ميآورد و رايگان بين مردم توزيع ميكند.
مهمترين كار فرهنگي كه خانواده ما شروع كردند راهاندازي مدرسه در نقده بود؛ يعني نخستين مدرسه را در سال 1305 آنجا ايجاد كردند. تا پيش از آن همه بچهها به مكتب ميرفتند و خيلي وقتها در آنجا تبعيضهايي بين بچهها بود، مثلا پسر ارباب هميشه برتر از بقيه بود. پدربزرگ من همانجا مدرسه را درست كرد و ميز و نيمكت را در مدرسه آورد. حتي معلم را هم خودش به روستا آورد تا به بچهها درس بدهد. بعد همه خانوادهها را مجبور كرد كه بچههايشان را به مدرسه بفرستند. طبيعتا خانوادهها هم وقتي چنين مسئلهاي را ميديدند كه بچهشان مثل بقيه بچهها مشغول درس و مشق است و معلم تفاوتي بينشان نميگذارد استقبال كردند. با اين كار پدربزرگم، اكثر مردم آن منطقه سواددار شدند و الان هم شما پيرزنهايي را ميبينيد كه 80سال سن دارند ولي خيلي خوب ميخوانند و مينويسند. نگاه ضدتبعيض پدربزرگم در همه جا وجود داشته است. روزي پدربزرگم تصميم ميگيرد 2دانگ مانده از روستا را بخرد و وقف خودش كند. اين قضيه را وقتي با پدرم مطرح ميكند مورد استقبال واقع ميشود. وقتي براي تنظيم سند به محضر ميروند محضردار كه سني مذهب هم بوده از پدربزرگم ميپرسد غلامرضاخان اين وقفي كه تو ميكني از درآمد ده براي فقرا، مخصوص شيعههاست يا سنيها هم ميتوانند از آن بهره ببرند؟ پدربزرگم در جواب ميگويد كه حتي مسيحيها و كليميها هم ميتوانند از اين روستا بهره ببرند. مرحوم پدرم از نظر شرعي آدم متشرعي بود با اينكه شايد از نظر ظاهر اين را نميشد فهميد ولي هيچ وقت نمازش ترك نشد و خودش هميشه ميگفت من ايمانم را به چيزي نميفروشم.
روحيه خيررساني به ديگران به تبع خانواده، به پدر من هم منتقل شده است و همين روحيه باعث شده كه او 8مسجد، 16مدرسه و 8 و 9 تا اداره بسازد و آنها را در مسير عامالمنفعه بهكار ببرد. مسئلهاي كه باعث شگفتي من شده اين است كه پدرم كلا تلاش كرده تا محلهايي كه ميسازد و آنها را وقف ميكند عامالمنفعه باشد و تحت اختيار گروه يا سازمان خاصي قرار نگيرد. مثلا تاسيس هلالاحمر، تعاون روستايي، شهرك مسكوني و مواردي از اين دست كه همه براي مردم مفيد است و ميتواند زندگي همه را بهبود ببخشد. آخرين چيزي هم كه خود من شاهد آن بودم شوراي حل اختلاف در نقده بود. آن زمان كه اين ارگان تاسيس شد پدرم خيلي به تكاپو افتاد كه سريع آن را تاسيس و هزينه اوليهاش را خودش تأمين كند. روزهاي زيادي پدرم به دادگستري منطقه ميرفت و با آنها حرف ميزد كه سريع شوراي حل اختلاف را راهاندازي كنند، سرانجام هم هزار متر زمين در بهترين جاي نقده در اختيارشان گذاشت و آن را وقف شوراي حل اختلاف كرد. الان ما نياز به چنين وقفهايي داريم كه مردم از آن بهره ببرند. البته خيليها را ميبينم كه حتي چيزهاي كوچكشان را هم وقف كردهاند، همين هم ميتواند باعث خير و بركت در زندگي شود. بسياري از افراد ميترسند از مالشان چيزي را وقف كنند يا كارهاي خير انجام دهند. ميترسند از پولشان چيزي كم شود درحاليكه اگر به قرآن هم نگاه كنيم ميبينيم كه خدا وعده داده ثروت آدم را بيشتر ميكند. پدر من هم بهشدت به اين مسئله معتقد بود و يقين داشت اگر گرهاي از كار مردم باز كنيم خدا گرههاي زندگيمان را باز ميكند. حتي از نظر مالي هم پدرم هيچ وقت در رنج و تنگدستي نبود، تا آخرين روز زندگي در رفاه و آسايش مالي بود.
ما در آيات و روايت داريم كه كار خير را هم بايد در ظاهر انجام داد تا همه ببينند و از آن الگو بگيرند و هم در خفا انجام داد. ما اگر به ليست كارهاي پدرم نگاه كنيم ميبينيم كه او كارهاي زيادي انجام داده و همه هم ميدانستند كار اوست؛ اگر نميدانستند روز تشييعجنازهاش هزار نفر نميآمدند و آنطور با عزت و احترام مراسم برپا نميشد. حتي بعد از فوتش يك روز از اروميه به من زنگ زدند كه ما ميخواهيم براي پدرتان مراسمي برگزاركنيم، شما اگر ميخواهي بيا اگر هم نه مهم نيست. من واقعا مثل مهمان رفتم و آنجا ديدم كه مردم چطور به پدرم احترام ميگذارند. اوايل انقلاب هم آيتالله شيرازي تشريف ميآورند خانه ما و با پدرم صحبت ميكنند كه ما ميخواهيم براي بيبضاعتها از طرف بنياد مسكن انقلاب خانه تهيه كنيم كه پدرم 75هزار متر زمين را در اختيار آنها ميگذارد براي ساختن مسكن. با پيشكارش صحبت ميكردم فهميدم كه همه اين عزت بهخاطر كارهاي پدرم كه ما ميدانستيم نيست بلكه بهخاطر كارهايي است كه او در خفا انجام داده و ما هم بعد از مرگش متوجه آن شديم. مثلا اينكه پدرم بيش از 200خانه را به كساني اهدا كرده كه احتياج داشتهاند و از آنها پولي هم دريافت نكرده است. در برخي اين مسئله قيد شده و در برخي براي حفظ آبروي شخص نوشته شده كه به مبلغي فروش رفته درحاليكه پيشكارش قسم ميخورد طرف هيچ پولي نداده است. خدا براي كارهاي خير ارزش زيادي قائل است و قطعا از ما هم توقع دارد كه فكر نكنيم پولي كه در اختيارمان است تنها براي ماست. بلكه اگر لطف خدا نبود ما هم چيزي نداشتيم.
اخلاق پدر در خانه بسيار خوب بود تا جايي كه حتي ما يادمان نميآيد سرمان داد زده باشد؛ بد نيست به آخرين ساعات زندگي پدرم اشاره كنم. پدر روز آخر خيلي حالشان بد بود و پزشكان ديگر نااميد شده بودند. اين را هم به ما گفتند كه ديگر نميشود برايشان كاري كرد. مادرم خواست كه پدرم را به خانه بياوريم و من هم موافقت كردم. در خانه تقريبا همه جمع شده بودند و مشغول غذا خوردن بوديم كه مادرم گفتند سينياي جلوي تخت پدر بگذارند تا كنار هم باشند. بالاخره سال 1327تا الان خيلي سال ميشود و بين آنها هم رابطه عاطفي عميق بود. مادر با چشمهايي كه از گريه پر بود ميگفت طي اين سالها كه با پدرت زندگي كردم هيچ موقع خاطرم نيست كه به من بياحترامي كرده باشديا حتي ناراحتي كند. پدر هميشه معتدل بودند، ما هميشه به ايشان احترام ميگذاشتيم و اين نه بهخاطر ترس بلكه بهخاطر مقام ايشان بود. هيچ موقع ما را دعوا نكردند و اگر هم اشتباهي از ما سر ميزد نهايتا چيني به ابرو ميانداختند و بعد با گفتار ما را متوجه اشتباهمان ميكردند. پدرم درباره زندگيهاي امروز و جوانها ميگفت كه اين همه طلاق و مشكلات بهخاطر اين است كه زن و شوهر احترام هم را حفظ نميكنند و گاهي فراموش ميكنند كه چقدر هم ديگر را دوست دارند. براي اينكه ما ياد بگيريم چطور بايد به مردم خير رساند ما را به محلههاي فقرنشين ميبردند و اكثرا بر عهده ما بچهها ميگذاشتند كه به ديگران كمك كنيم. من هم براي بچههاي خودم همين راه را ادامه خواهم داد و تلاش ميكنم تا ياد بگيرند تنها نبايد به فكر منافع شخصي بود و حتما بايد در زندگي متوجه نيازهاي ديگر هم شد و در جهت رفع آنها تلاش كرد. زندگي پدرم بهطور كلي 2بخش بود، اول اينكه او خودش را از عشاير ميديد و به اين قضيه هم افتخار ميكرد؛ حتي اين اواخر براي تولدش من هرقدر گشتم ببينم چي بيشتر از همه او را خوشحال ميكند، ديدم چيزي بيشتر از دوستان عشاير نيست، براي همين روز تولد از آنها دعوت كردم به منزلمان بيايند و پدر چند ساعتي با آنها باشد و از بودن كنار هم لذت ببرند. بخش دوم زندگي اما مربوط ميشد بهكار و طبابت و بعد هم خدمت به خلق. من در هر دو بخش از او ياد گرفتم و قطعا تلاش ميكنم كه راه او را ادامه دهم.
- بهمنخان خسروي كه بود؟
دكتر بهمنخان فرزند غلامرضا خسروي و نوه امير تومان معروف از اربابان قديم ايل قرهپاپاق بود كه در بهمن سال 1307 در نقده متولد شد. وي در ادامه تحصيلات خود در سال 1333 موفق به اخذ مدرك دكتري از دانشكده پزشكي تهران شد و تا زمان مرگ خود بهمدت 62سالمشغول طبابت بود. وي در زمان حياتش بخش قابلتوجهي از مايملكش در نقده را وقف عامالمنفعه كرد ازجمله دهها پروژه خيريه شامل مدارس، هنرستان، كانون پرورش فكري دختران و پسران، ادارات عمومي و انبار هلال احمر و شوراي حل اختلاف نقده. همچنين بايد گفت مساجد الرسول(ص)، قمربنيهاشم، امام رضا(ع)، بابالحوائج، اميرالمؤمنين(ع) چيانه، مسجد قلعه جوق، مسجد گوران آباد قاضي، گورانآباد قزاق، شهرك خانههاي سازماني بنياد مسكن و شهرسازي، انبار اداره برق، شوراي حل اختلاف نقده، انبار اداره غله، دفتر كارخانه قند پيرانشهر از ديگر موقوفات آن مرحوم محسوب ميشود.
- بيمار را نا اميد نكن
اول شهريور امسال روز پزشك بود؛ نظام پزشكي اروميه لطف كردند و از پدرم به مناسبت شصتودومين سال طبابت تقدير كردند. پدرم بهخاطر بيماري نتوانست به اين جلسه برود و من به جاي ايشان رفتم. از من خواستند سفارشي را از طرف ايشان به همكارانش بكنم. پدرم نصيحتش را در قالب خاطرهاي از مرحوم دكتر قريب بيان كرد. پدرم و دكتر قريب علاوه بر رابطه استاد و شاگردي بسيار با هم دوست بودند و حتي رفتوآمد خانوادگي داشتيم. پدرم گفت: «سال 1333من فارغالتحصيل شدم و دكتر قريب من را به خانهاش دعوت كرد و گوشي خودش را به من هديه داد. بعد گفت ببين هر كسي كه به مطب تو ميآيد از نظر رواني 50درصد بهبود پيدا ميكند، يعني احساس ميكند كه اگر اينجا آمده خوب خواهد شد. تو با رفتار غلط و يا تكبرت اميد او را نااميد نكن نميخواهد با درمانت سلامتش را به 52برساني. اگر اين كار را بكني من حق استادي خودم را بر تو تمام ميكنم». پدرم به من گفتند كه اين خاطره را براي پزشكان جوان بگويم تا آنها هم مراقب باشند مبادا گرفتار غرور يا تعصب بيجا شوند و يا بدتر از آن بين مريضهاي خود تفاوت قائل بشوند. وظيفه پزشك اين است كه بيمار را بهبود ببخشد و اين بايد در هر دو بخش جسمي و روحي باشد؛ اين آخرين نصيحت پدرم در قيد حيات به من و ساير پزشكان بود.
- اول نماز، بعد كار
بعد از فوت پدرم حجتالاسلاموالمسلمين دانش پايه از سازمان قضايي نيروهاي مسلح براي تسليت به من زنگ زد و بعد هم خاطرهاي از پدرم تعريف كرد. ايشان ميگفت كه «من بچه بودم و چون پزشك خيلي كم بود پدرم من را به خانه مرحوم دكتر خسروي برد. شب بود كه رسيديم و ما در بالكن جلوي خانه نشسته بوديم. بچه بودم و دلم ميخواست بدانم درون خانه چه خبر است براي همين مدام سرك ميكشيدم داخل. ديدم دكتر با مهمانان مشغول نماز جماعت هستند و بعد از نماز ايشان بيماران را ديد. آن زمان بهخاطر فشار رژيمشاه خيلي كم از اين موارد ميشد پيدا كرد ولي مرحوم خسروي علاوه بر طبابت به مسائل شرعي هم مقيد بودند». اين حرف درستي است چرا كه پدرم بسيار به شرع علاقه داشت.
- بهمنخان از نگاه ديگران
من بيش از 60سال با مرحوم دكتر خسروي حشر و نشر داشتم و با هم رفتوآمد خانوادگي داشتيم. خيلي روزها را با هم گذرانديم و مهمترين چيزي كه من از ايشان ديدم اهميت نماز در زندگي اوست. اين مسئله خيلي مهمي است و نبايد ساده از كنار آن گذشت. يعني اگر كسي نماز برايش جايگاه ويژهاي داشت ميشود به عاقبت بهخيري او اميد داشت. چنانكه مرحوم بهمنخان خسروي به واقع عاقبت بهخير شد و توانست از خود موقوفات زيادي را به جا بگذارد. ايشان هر سال وجوهات و خمسشان را به من ميدادند تا آنها را براي دفتر امامخميني(ره) و بعد هم مقاممعظم رهبري بفرستم. طي اين سالها بارها ديده بودم كه اهل سنت هم نزد ايشان ميآيند. مهمترين چيزي كه درباره دكتر خسروي هست اين است كه ايشان در عين دارا بودن و ثروتمند بودن هرگز به فكر ظلم و فساد روي زمين نبودند و اين نشان ميدهد كه ايشان چقدر بر نفسشان تسلط داشتند. شخصي كه فقط 35مورد وقف مهم مثل مسكن، مدرسه، مسجد و اداره داشته است و اينقدر متواضع بوده، واقعا ايمانش درست است. من حتي يكبار هم نديدم كه ايشان غيبت كنند يا پشت كسي بد بگويند. از قديم گفتهاند يك نفر را از دوستش ميشود شناخت، مرحوم دكتر خسروي دوستي داشتند به نام محبعليخان كه بسيار اهل نماز و عطوفت با مردم بود و من هر موقع به نقده ميرفتم اين دو را كنار هم ميديدم و خوشحال ميشدم كه خدا علم و ايمان را به اين افراد داده و آنها هم اين را از خدا ميدانند نه از خودشان.
آيتالله سيدعلياكبر قرشي
نماينده مجلس خبرگان رهبري از آذربايجان غربي
خيلي مهم است كه يك نفر مالك باشد اما به اين خاطر خودش را گم نكند و مثل خيلي از اربابان و مالكان زمان شاه به فكر شرابخواري، ظلم و تعدي به حقوق ضعيفان نباشد. ايشان در همه دورههاي زندگي براي روحانيت احترام ويژهايقائل بودند و ارتباط قوياي هم داشتهاند. من بيش از 50سال با ايشان دوست بودم و تا جايي كه ميدانم 3بار هم سفر حج مشرف شدهاند. يكبار خيلي اتفاقي در مسجدالنبي ايشان را ديدم و از من خواستند با هم همراه شويم. خيلي رنگ و بوي خدايي داشتند و به جرأت بايد بگويم آن چند ساعتي كه با مرحوم دكتر بودم يكي از بهترين لحظات عمرم بود.
حجتالاسلام والمسلمين سيدجعفر صالحي
دوست مرحوم دكتر خسروي
نظر شما